ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

امروز بردمت آتلیه

ترانه خانمم من از اول هفته با شما اومدم قم خونه مامان جون و باباجون.منم رفتم یک آتلیه خوب پیدا کردم که ببرمت عکس بگیریم . امروز هم نوبتمون بود و بعد از ظهر با کمک مامان جون طاهره بردمت آتلیه گل......خیلی خانم عکاس مهربون و با حوصله بود. و کلی عکس ناز ازت گرفتیم. قراره بابایی هم که اومد بریم عکس سه تایی هم بگیریم. فکر کنم حسابی خسته شدی ولی ناقلا این همه همیشه باهات حرف میزنیم میخندی چرا توی آتلیه نخندیدی؟ ...
30 آبان 1391

ماه محرم

خاله فائزه این شعر رو برام فرستاده بود من خیلی خوشم اومد ازش ....   این بار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را از جای بوسه های پیمبر شروع کرد از تل دوید مرثیه ی قتلگاه را از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد از خط به خط مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع کرد اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد از روضه ی ربودن معجر شروع کرد برگشت روضه را به تمامی دشت برد از اربا اربا تن اکبر شروع کرد لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد از التهاب مشک برادر شروع کرد هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد از لای لای مادر ا...
30 آبان 1391

لباس محرمی

مامان جون و باباجون میخواستن برات لباس محرمی بخرن ولی با مشورت هم به این نتیجه رسیدیم که پارچه خوشگل بخریم و مامان جون برات بدوزن......دیشب پارچشو خریدیم و مامان جون قراره تا فردا تمومش کنه. حتما باهاش ازت عکس میگیرم و میزارم توی وبت گلم.
30 آبان 1391

نتیجه آزمایشات ترانه خانم

ترانه خانم بالاخره با تاخیر اومدم که برات بگم جواب آزمایشاتتو گرفتیم و 22 آبان بردیمت دکتر نتیجه این شد که من دیگه نباید هیچ نوع لبنیاتی بخورم تا تو اذیت نشی گلم. از شیر و ماست گرفته تا کره و حتی سس مایونز.......همه اینا اذیتت میکنن. آقای دکتر یک شیر خشک فاقد پروتئین گاوی برات نوشت که روزی 60 سیسی بخوری و  اسهالت هم خوب شه. من تا دیروز جرات نکرده بودم بهت بدم ولی خدا روشکر بهت ساخت و مشکلی نداشتی.... راستی وقتی بردمت پیش آقای دکتر قدت 60 بود و وزنت هم 6500 البته با پوشک پر.... از آقای دکتر هم در مورد روروئک پرسیدم که گفت به هیچ وجه استفاده نکنم که وسیله خوبی نیست. دیگه جونم برات بگه که منم قرار شد برای جبران کمبود کلسیم خودم هم ...
30 آبان 1391

دلتنگی

دختر خوشگلم سلام الان دو روزه که ندیدمت( آخه با مامان رفتی شهر کودکی های من ومامان) دلم براتون خیلی تنگ میشه و وقتی هم که زنگ میزنم چون مامان دستش معمولاً بند توئه نمی تونم درست و درمون احوالپرسی کنم خیلی می خوامتون بابایی
28 آبان 1391

قهقه واسه بابایی

ترانه خانم گلم دیشب با اینکه دلدرد داشتی بابات که اومد باهات حرف زد شروع کردی به قهقه زدن. این اولین بار بود که ارادی اینقدر بلند و طولانی قهقه میزدی من تا اومدم گوشیمو برداشتم که صداتو ضبط کنم به آخراش رسیدم. ناقلا راستشو بگو بابایی رو بیشتر دوست داری. آخه واسه من تا حالا قهقه نزدی..... هر وقت صدای بابایی رو میشنوی حتی وقتی داره با تلفن حرف میزنه سرتو به سمت صداش میچرخونی. بابایی هم کلی ذوق میکنه که اینقدر دختر بلاش واسش دلبری میکنه و فوس به دل من میکنه
16 آبان 1391

بازم رفتیم دکتر

دیروز دوشنبه با بابایی رفتیم جواب آزمایشتو گرفتیم و رفتیم پیش آقای دکتر مصاحب. متاسفانه توی مدفوعت یکم پروتئین و خون دیده شده بود که آقای دکتر احتمال داد بخاطر حساسیت به لبنیات حیوانی باشه. بیقراریات هم احتمالا به این خاطره. ولی آزمایش کاملتر برات نوشتن که مطمئن شیم. اگر دوباره نتیجه اینجوری باشه من باید دیگه لبنیات نخورم.  امیدورام مشکلی نباشه و زودی خوب شی. ماشاالله وزنت هم شده بود 6.4 امروز هم من با مشقت نمونه مدفوعت رو گرفتم و گذاشتمت پیش خاله فائزه و عمو محمد و  بردم دادم آزمایشگاه . مثل اینکه تا من رفته بودم کلی گریه کرده بودی و دل درد داشتی و خاله اینارو اسکل کرده بودی. فدات شم که اینقدر بیقراری....   جواب آزمای...
16 آبان 1391

با ترانه خانم رفتیم عروسی

پنج شنبه شب قبل عروسی همکار بابایی دعوت بودیم و جمعه هم عروسی دختر عمه بابایی توی کاشان. هردوشم رفتیم و شما اذیت شدی. ببخشید دخترم فکر نمیکردم اینقدر اذیت شی با بابایی تصمیم گرفتیم که دیگه تا به اندازه کافی بزرگ نشدی دیگه عروسی و جاهای شلوغ نبریمت ..........
16 آبان 1391